Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش جماران؛ دو سال پیش، خروج ناگهانی ایالات متحده از افغانستان همراه با متحدین خود پس از 20 سال که در فوریه 2021 آغاز شد و در پایان آگوست همان سال خاتمه یافت، سؤالات بسیاری را در اذهان عموم به وجود آورد، اما شاید محتمل‌ترین پاسخ بر این پرسش مهم، بیش از نسبت دادن مسئله شکست هژمونی و افول آمریکا، به ریشه‌های جنگ سرد میان آمریکا و چین با تغییر محور ژئواستراتژیک ایالات متحده از خاورمیانه به شرق آسیا مربوط می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

 

باید افغانستان را جایی به شدت پیچیده دانست که در سرتاسر تاریخ خود دستخوش تغییر و بی ثباتی بوده است. از اواخر آگوست که آمریکا رسماً نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کرد، انتظار نمی‌رفت که طالبان با این سرعت بتواند بر افغانستان مسلط شود؛ بنابراین بیش از آنکه رقبای راهبردی ایالات متحده از این واقعه شگفت زده شوند، متحدین آمریکا به ویژه هم‌ پیمانان اروپایی این کشور در ناتو بودند که از این تصمیم زود هنگام بهت‌زده شدند چرا که سرعت بالای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، سقوط دولت شبه لیبرال و ترکیبی اشرف غنی و عبدالله عبدالله در این کشور، فرار غیر منتظره اشرف غنی و خروج طالبان از غارهایی که 2 دهه در آن جا پنهان بودند، همزمان با هم به وقوع پیوست و چنان خلأ قدرتی را به وجود آورد که حتی ارتش 300 هزاری نفری آموزش‌دیده و مجهز به تسلیحات پیشرفته آمریکایی نتوانستند در مقابل تهاجم طالبان هیچ واکنشی از خود نشان دهد.

ارتشی که تجربه یک روز ایجاد نظم و امنیت در خاک افغانستان را نداشت به سرعت فرو پاشید و به همان سرعت، ولایت پس از ولایت به دست طالبان ‌افتاد. البته باید به این نکته توجه کرد که عمده اعضای ارتش افغانستان از قوم پشتون بودند و در تضاد فرهنگی با تفکرات طالبان قرار نداشتند.

 نکته‌ قابل تأمل این‌که طالبان در قدم اول بر مرزها و محیط پیرامونی افغانستان مسلط شد و محیط افغانستان را محاصره کرد، سپس سراغ ولایت‌ها و شهرهای داخلی رفت، هرات را اشغال کرد و بدون درگیری پس از چند روز محاصره کابل، بر پایتخت افغانستان مسلط شد.

گویا سرنوشت افغانستان در مذاکرات دوحه رقم خورده و اکنون زمان عمل به توافقات پشت پرده رسیده بود. اما سؤال اینجاست که چرا ایالات متحده در یک پروسه زمانی مشخص از افغانستان خارج نشد و دولت این کشور ظرف چند هفته فروپاشید؟ بیش از آن‌که خروج آمریکا از افغانستان را به عنوان فرار و خروج غیر مسئولانه ببینیم باید تلاش کنیم بدانیم در پس سیاست‌ها و استراتژی ایالات متحده در قبال افغانستان چه راهبردهایی وجود داشت و هدف بلند مدت این کشور از خروج ناگهانی خود از افغانستان چه بود؟

ژئوپلیتیک پیچیده افغانستان

«رابرت کاپلان» تحلیل‌گر معروف آمریکایی یک دهه قبل در سال ۲۰۱۲ در روزنامه وال‌استریت ژورنال نوشت: «برای درک مناقشات و رقابت‌های امروز جهان، اقتصاد و تکنولوژی را فراموش کنید و به جای آن، نگاهِ دقیقی به نقشه جغرافیایی جهان بیاندازید.»

افغانستان یک کشور محصور در خشکی است که از لحاظ موقعیت جغرافیایی آسیای شرقی را به آسیای مرکزی و جنوبی و همچنین جنوب غرب آسیا متصل می‌کند و توسط 6 کشور ایران، پاکستان، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان محاصره شده و از دسترسی به آب‌های بین‌المللی و متعاقب آن از مزیت کشتی‌رانی در آب‌های آزاد محروم است. این مسئله هزینه بالایی بر اقتصاد این کشور تحمیل می‌کند و موجب وابستگی به همسایگان و انزوای آن در سطح بین‌الملل شده است.

با این حال افغانستان از معادن و منابع زیر زمینی بسیاری برخوردار است. منابع غنی سنگ مس، آهن، گوگرد، نقره، لیتیوم، تیتانیوم، آلومینیوم، سنگ نمک و دیگر عناصر کمیاب در این کشور به وفور یافت می‌شوند. این کشور یکی از بزرگ‌ترین ذخایر لیتیوم جهان را در اختیار دارد؛ ماده‌ای که در صنعت ذخیره سازی انرژی و صنایع الکترونیکی از اهمیت بی‌نظیری برخوردار است، به گونه‌ای که می‌گویند قرن بیست و یکم، قرن لیتیوم است.»

در سال‌های اخیر حضور چین و شرکت‌های چینی در افغانستان پر رنگ بود در حالی که ایالات متحده و متحدانش مسئول برقراری ثبات در افغانستان بوده‌اند. ثبات و امنیت را ایالات متحده در افغانستان تأمین می‌کرد، اما رقیب آن‌ها یعنی چین از مزیت‌ها و منابع افغانستان بهره می‌برد؛ مهم‌تر از همه این‌ها، ظرفیت افغانستان و شرایط افغانستان برای گسترش بنیادگرایی و فعالیت‌های تروریستی در خاک همسایگان است. به بیان دیگر افغانستان محل تجمع نیروهای تروریستی بنیادگرایی می‌شود که تا قبل از آن در مناطق سوریه و عراق گرد هم آمده بودند، بنابراین به نظر می‌رسد آمریکا در نظر دارد سیاست «آشوب هدایت شده» در افغانستان را پیاده کند.

درگیر کردن رقبا در چالش‌های منطقه‌ای خود

پیام روشنی که با خروج ایالات متحده به چین مخابره شد، این بود که از این پس چین باید تلاش کند در فضاهایی که در آن‌جا قصد حضور و فعالیت اقتصادی دارد باید برای برقراری ثبات و امنیت آن منطقه هزینه کند.

مورد دیگر این‌که ایالات متحده می‌خواهد از عنصر رادیکال جهادی القاعده و داعش که در حال ادغام دوباره و رهبری واحدی هستند بهره گیرد و چین، روسیه و ایران را تحت فشار جهادی‌ها نگه دارد تا رفتار آن‌ها را به سود خود اصلاح کند. این که هواپیمای نظامی آمریکا «ملا برادر» را با اسکورت از قطر به کابل می‌آورد را نباید ساده‌انگارانه دانست، این موضوع می‌تواند بخشی از معامله اعلام نشده دوحه باشد. بنابراین تمرکز نیروهای بنیادگرا و افراطی طالبان در مرزهای امنیتی روسیه در آسیای مرکزی، باریکه دالان واخان در مرز چین و مرزهای شرقی ایران امری تصادفی نیست.

با بررسی رفتار ایالات متحده در دو سال گذشته و همچنین اتفاقاتی که در افغانستان در حال وقوع است می‌توان به الگوی رفتاری ایالات متحده و همچنین زمینه‌ها و ریشه‌های ژئوپلیتیکی اقدام این کشور در خروج از افغانستان پی برد.

چین در جدول ژئواستراتژیک امریکا

مهم‌ترین هدف آمریکا درگیر کردن بیشتر چین در مسائل منطقه‌ای خود است به گونه‌ای که در چالش‌های منطقه‌ای خود سرگرم شود و نتواند هژمونی ایالات متحده را در سطح جهانی به چالش کشد. چین با بیشتر همسایگان و کشورهای اطراف خود دارای چالش‌ها و ادعاهایی مبنی بر مالکیت قلمروهای سرزمینی مورد مناقشه است. به طوری که کمتر کشور همسایه با چین را می‌توان یافت که دارای مناقشه و اختلافات سرزمینی با چین نباشد. در دریای ژاپن، چین بر سر قلمروهای دریایی خود با ژاپن درگیر مناقشات دیپلماتیک زیادی است. در دریای زرد با کره جنوبی، در دریای جنوبی چین با تایوان، ویتنام، مالزی و فیلیپین بر سر قلمرو دریایی و محدوده کنترل هوایی دچار مناقشات زیادی است. نمونه واضح که در حال حاضر در سطح جهانی قابل مشاهده است به مسئله تایوان باز می‌گردد.

سین‌کیانگ بمب ساعتی

اختلافات سرزمینی چین با هند بر سر تبت و همسایگی افغانستان و چین از طریق دالان واخان با منطقه سین‌کیانگ چین که اکثریت مسلمان دارد و چندین بار در تلاش برای خودمختاری با چین جنگیده است، می‌تواند ثبات در آن منطقه را برای چین چالش سازی کند.

منطقه سین‌کیانگ با 8 کشور روسیه، مغولستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، افغانستان، پاکستان و هند هم مرز است. گروه‌های القاعده در مناطق پاکستان و بعضاً تاجیکستان مستقر هستند و در تلاش هستند تا با مسلمانان اٌویغور سین‌کیانگ ارتباط برقرار کنند. برای چین سین‌کیانک آن قدر از لحاظ استراتژیکی مهم است که اجازه نمی‌دهد هیچ جنبش استقلال‌طلبانه‌ای در آن‌جا شکل بگیرد. چین نیز دست روی دست نگذاشته و برای جلوگیری از افراط‌گرایی و کنترل منطقه و از بین بردن تهدیدهای بالقوه در آینده بسیاری از جمعیت غیر بومی را تحت عنوان «قوم هان» در مناطق مختلف سین‌کیانگ مستقر کرده و در مجامع بین‌المللی، متهم به سیاست دست‌کاری جمعیتی شده است؛ برای مثال در شهر «شیهزی» در نزدیکی ایالت اورومچی (مرکز سین‌کیانگ) از جمعیت 650 هزار نفری، حدود 620 هزار نفر از قوم هان مستقر کرده است.

سرنوشت آینده ساختار و الگوی قدرت را این گونه رقابت‌ها رقم خواهند زد؛ شرکت‌های چینی در حال گسترش در تمام جهان هستند، متعاقب این مسئله ارتش چین نیز به آرامی به دنبال آن‌ها خواهد آمد. آمریکا از طریق باز کردن فضا برای جریان‌های جهادی، می‌خواهد ابر پروژه چین «یک کمربند-یک جاده» را در جغرافیای زیست پشتون و بلوچ در افغانستان و پاکستان درگیر و سپس خنثی سازد؛ جغرافیایی که از باریکه دالان واخان تا مرز کشمیر در شمال شرق و در تداوم آن تا بندر گوادر جایی که قرار است پایانه سرمایه‌گذاری 65 میلیارد دلاری چین باشد و از مسیر جغرافیای زیست بلوچ-پشتون عبور و از قره قروم بندر گوارد را به کاشغر در ایالت غربی سین‌کیانگ چین وصل کند.

چالش جغرافیای سیاسی منطقه

انتخاب این جغرافیا تصادفی نیست و در این جغرافیا کریدور اقتصادی چین - پاکستان «سی پک» و در تداوم آن موافقت‌نامه 25 ساله ایران و چین‌ قرار دارد. مبدأ و مقصد هر دو بخش میانی و جنوبی پروژه «یک کمربند-یک جاده» که قرار است چین را به قدرت اول هژمونی جهانی تبدیل کند و آمریکا را از نردبان قدرت جهانی به زیر بکشد در همین جغرافیا قرار دارند.

همچنین با در نظر گرفتن مرز طولانی میان ایران و افغانستان و همچنین مشترکات جغرافیایی، تاریخی، زبانی و مذهبی میان دو کشور؛ تحولات افغانستان از جهات مختلف بر منافع ملی و امنیت ملی ایران تأثیر بسیاری خواهد گذاشت. بدون شک همانند شیطنت های صورت گرفته در مرز شمال غربی کشور، درگیر کردن ایران در مرزهای خود و دور کردن تمرکز ایران از مسائل منطقه‌ای به نفع ایالات متحده خواهد بود.

بنابراین ایران لازم می‌بیند با ملاحظه و دوراندیشی بالایی نسبت به تحولات افغانستان رفتار کند تا با گذر زمان بتواند الگوی شخصیت یابی رفتاری خود را نسبت به طالبان و هیات حاکمه آن در افغانستان شکل دهد. ایران در یک وضعیت تعادلی با طالبان در افغانستان قرار گرفته است و گویا منتظر وقایع سیاسی آینده در افغانستان است.

گزینه محتمل‌تر دیگر معامله بر سر افغانستان و کل منطقه غرب آسیا تا قفقاز شمالی، کریمه اکراین، سوریه، عراق و لبنان است که روس‌ها برای کوتاه کردن دست ناتو از اوکراین و کریمه بی‌میل به معامله بزرگ‌تر از افغانستان با آمریکا و ناتو نیستند و افغانستان تحت سیطره طالبان، مرکز ثقل معادلات بعدی است؛ طالبان چه بخواهد و چه نخواهد اگر تن به توزیع متعادل‌تر قدرت ندهد و بر سر احیای حکومت انحصارگر خود با نگاه ویژه‌اش به مقوله دین و اجرای احکام اسلام اصرار داشته باشد، نه تنها خود و افغانستان، بلکه کل منطقه را در معرض بی ثباتی قرار خواهد داد.

تضعیف پیمان شانگهای با چالش‌های منطقه‌ای

موردی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است به پیمان شانگهایی باز می‌گردد، به نظر می‌رسد ایالات متحده قصد دارد پیمان شانگهای را به سرنوشت پیمان ورشو دچار کند. به گونه‌ای که پیمان شانگهای که قصد دارد یک معاهده چند جانبه بین‌المللی با محوریت شرق باشد و در محور آسیا پاسیفیک فعالیت داشته باشد به جای گسترش حوزه نفوذ منطقه‌ای به فرا منطقه‌ای درگیر چالش منطق‌ای با همسایگان خود باشد. با توجه به نقشه منطقه و موقعیت افغانستان نسبت به کشورهای عضو شانگهایی به خوبی می‌توان ملاحظه کرد که افغانستان در میان کشورهای عضو این پیمان قرار گرفته است و شاید تصادفی نباشد که از میان 6 کشور همسایه افغانستان تمامی آن‌ها عضور پیمان سازمان همکاری شانگهای هستند.

اما آن‌چه که پس از گذشت نزدیک به دو سال از خروج ایالات متحده از افغانستان می‌توان ملاحظه کرد این است که اقدام این کشور و متحدانش به خروج از افغانستان کاملاً بر اساس محاسبات و ملاحظات ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک مبتنی بر اهداف استراتژیک بلند مدت بوده است. با توجه به موارد بالا می‌توان نتیجه گرفت که ایالات متحده در بهترین زمان ممکن هم زمان با افزایش قدرت محورهای رقیب خود و افزایش ائتلاف‌های منطقه‌ای در شرق، از افغانستان خارج شد و شاید پس از گذشت چند سال جهان به این نتیجه برسد که برنده نهایی تجدید حیات و سلطه مجدد طالبان بر افغانستان کسی نیست جز آمریکا.

 

منبع: جماران

کلیدواژه: زلزله ترکیه و سوریه افغانستان طالبان آمریکا و چین زلزله ترکیه و سوریه ایالات متحده ایالات متحده پیمان شانگهای منطقه ای سین کیانگ چالش ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۰۱۹۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!

فرارو- الکس گارلند نگران این است که دنیا به کدامین سو پیش می‌رود به خصوص با وجود درگیری‌های بین المللی در هر بولتن خبری و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در گوشه و کنار. این فیلمساز ۵۳ ساله بریتانیایی کمتر نگران بحث‌های شدیدی است که جدیدترین فیلم اش به راه انداخته است. او می‌گوید: "این اجتناب ناپذیر است که این روز‌ها همه چیز دو قطبی شده دقیقا همین تضاد اجتماعی دائمی ایده ساخت "جنگ داخلی" را ایجاد کرد فیلمی که به موضوعات بسیار حساس می‌پردازد".

به گزارش فرارو به نقل از ال‌پائیس، او در مادرید می‌گوید:" یک هیستری جمعی وجود دارد. این یکی از دلایلی است که من فیلم را ساختم. نمونه مشابه آن پاسخ تحریف شده به سخنرانی "جاناتان گلیزر" کارگردان فیلم "منطقه مورد علاقه" درباره غزه در مراسم اسکار است".

به همین دلیل است که در میانه اختلافات عمیق فیلم چهارم گارلند در همان لحظه‌ای که آنونس آن پخش شد بحث‌هایی را برانگیخت. جنگ داخلی به دنبال ارائه پاسخ نیست و بخشی از پیام خود را به تفسیر بیننده واگذار می‌کند. در آنونس فیلم یک میلیشیای ستیزه جو دیده می‌شود که یک تفنگ را به طرف قهرمان‌ها نشانه گرفته است و می‌پرسد:"شما چه جور آمریکایی‌ای هستید؟ " یک سوال کاملا سیاسی.

در ساده‌ترین خلاصه از داستان "جنگ داخلی" می‌توان گفت که این فیلم درباره گروهی از روزنامه نگاران است که در یک سفر جاده‌ای در ایالات متحده ویران شده در جستجوی کشفیات بزرگی درباره منازعه و درگیری هستند. در مرکز این فیلم سیاست قرار ندارد بلکه درگیری نسلی بین دو عکاس جنگ به چشم می‌خورد: "لی" کهنه کار (با بازی کرستن دانست) که شاهد فهرست بلندبالایی از رخداد‌های وحشتناک بوده و "جسی" جوان سال (با بازی کیلی اسپانی) که آماده است تا با دوربین و عکس‌های سیاه و سفید خود جهان را به تصویر بکشد.

در فیلم این "لی" است که توضیح می‌دهد هدف از عکاسی جنگ ارائه پاسخ نیست بلکه اجازه دادن به عموم مردم برای نتیجه گیری توسط خودشان است هدفی که گارلند در "جنگ داخلی" به دنبال رسیدن به آن است. لی همانند کارگردان فیلم در مورد این که آیا می‌تواند به آن هدف دست یابد یا خیر تردید دارد. جنگ داخلی تصمیم می‌گیرد که وابستگی‌های سیاسی خود را اعلام نکند و هیچ اشاره‌ای به احزاب یا ایدئولوژی‌ها نمی‌کند. این تصمیمی است که به شدت از سوی روزنامه‌هایی مانند نیویورک تایمز و همچنین نشریاتی که معمولا در مورد فیلم‌ها گزارشی منتشر نمی‌کنند مانند "فایننشال تایمز" و "فارین افرز" مورد انتقاد قرار گرفته است. رسانه‌ها درباره این فیلم نوشته اند: "جنگ داخلی موفقیت آمیز است، زیرا سیاست اش موفق است: غیر منطقی و بی معنی است". در واقع، گارلند به دلیل عدم جانبداری و بازی نکردن در فضای قطبی شده مورد انتقاد رسانه‌ها قرار گرفته است.

گارلند هنگام نگارش فیلمنامه که در واقع از خشم سال ۲۰۲۰ میلادی متولد شد نشان داد آن چه از نظرش اهمیت دارد نه سیاست امریکا بلکه افراط گرایی است که می‌تواند در هر نقطه‌ای از جهان فوران کند. او می‌گوید: "قطبی شدن هم در دموکراسی‌های غربی و هم در خارج از حیطه کشور‌های دموکراتیک غربی به روندی جهانی تبدیل شده است. این موضوع به طور کامل به دونالد ترامپ مربوط نمی‌شود، زیرا اگر بخواهیم روی ترامپ متمرکز شویم نمی‌توانیم توضیحی درباره پدیده‌های دیگری مانند برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) داشته باشیم. باید بپرسیم چرا چنین روندی در حال رخ دادن است؟

من فکر می‌کنم این شامل مواردی مانند رسانه‌های اجتماعی و شکست مرکزگرایی است. من یک میانه رو هستم و در دسته بندی‌های سیاسی در جناح چپ قرار دارم، اما تعلق خاطرم به چپ میانه است. چپ و راست چندین دهه است که در حال جابجایی و تغییر قدرت هستند، اما زندگی مردم تغییر نکرده است. مردم در تله فقر باقی مانده اند. بنابراین، جای تعجبی ندارد که آنان دچار عصبانیت و ناامیدی می‌شوند".

او می‌افزاید: "من در جایگاه یک فرد و یک انسان پاسخ می‌دهم احساس نمی‌کنم با بند ناف فیلم مرتبط باشم. من کارگردانی فیلم را صرفا به عنوان یک شغل می‌بینم بنابراین، بحث‌ها برایم جالب هستند. چیزی که من با آن مشکل دارم سازمان‌های بزرگ و قدرتمند خبری هستند که برنامه سیاسی واحدی دارند و این برنامه سیاسی و رویکرد نه صرفا روی نحوه گزارش داستان‌ها و روایت‌ها بلکه در مورد این که اصولا آن داستان و روایت را گزارش کنند یا خیر نیز سایه انداخته است".

گارلند تصمیم گرفت جنگ داخلی را در فضای ایالات متحده بسازد چرا که به گفته خودش آن کشور دارای نظام سیاسی‌ای است که بقیه جهان آن را می‌شناسند او می‌گوید حتی گاهی اوقات سایرین ان را بهتر از خود امریکایی‌ها می‌شناسند. با این وجود، بحث در مورد این فیلم پس از موفقیت آن در سینما‌های ایالات متحده داغ‌تر شده است. جنگ داخلی پرفروش‌ترین فیلم در تاریخ فعالیت استودیوی مستقل A۲۴ در مقایسه با سایر فیلم‌های ساخته شده توسط آن استودیو بوده است.

"متئو بلونی" روزنامه نگار در پادکست هالیوودی The Town این سوال را مطرح کرد که آیا آمریکایی‌ها مایل هستند برای تماشای "مشکلاتی که هر روز در اخبار مطرح می‌شوند" به سینما بروند و فجایع سال انتخابات که از "سی ان ان" و "فاکس نیوز" پخش می‌شوند را یک گام جلوتر ببرند.

به نظر می‌رسد آنان تمایل داشتند. دست کم آنان از روی کنجکاوی یا به شکل بیمارگونه‌ای علاقمند بودند که ایالات متحده ویران شده را ببینند به طوری که ۱۷ درصد از تماشاگران باور داشتند که در حال تماشای نگاهی دیستوپیایی درباره امریکا هستند و سایر تماشاگران آن را واقع بینانه و منطبق با شرایط امروز امریکا قلمداد کرده بودند. جنگ داخلی با بودجه ۵۰ میلیون دلاری گران‌ترین فیلم ساخته شده توسط استودیوی A۴ بوده است.

رئیس جمهور سه دوره‌ای

این فیلم با فضای ژورنالیستی خود توضیح نمی‌دهد که ایالات متحده چگونه به شرایطی که در آن قرار دارد رسید اگرچه سرنخ‌هایی در این باره وجود دارد: در فیلم نشان داده می‌شود که رئیس جمهور (با بازی نیک آفرمن) با دور زدن قانون اساسی و انحلال پلیس فدرال امریکا (اف بی آی) اقامت خود در کاخ سفید را با دور زدن قانون اساسی برای سومین دوره تمدید کرد. در فیلم گفته می‌شود که "قتل عام آنتیفا" رخ داده اگرچه تماشاگر نمی‌داند که قربانیان و عامل کشتار چه کسانی بودند و گفته می‌شود که یک گروه مائوئیست در پورتلند امریکا شورش کرده است.

در فیلم کالیفرنیا و تگزاس در دو سوی طیف سیاسی در زندگی واقعی با یک هدف متحد می‌شوند: سرنگونی یک رئیس جمهور فاشیست. گارلند معتقد است خوش بینی خاصی در این جنبش وجود دارد. او می‌گوید: "برای برخی این یک جنون بود. برای من دیوانه کننده است اگر فکر کنم این دو طیف حتی در مواجهه با یک رئیس جمهرو فاشیست نیز نمی‌توانند با یکدیگر به اجماع نظر برسند. در مورد دوره پس از جنگ جهانی دوم نیز خوش بینی خاصی می‌بینم. بسیاری از کشور‌ها به این نتیجه رسیدند که فاشیسم یک ایده وحشتناک است و باید از حقوق بشر محافظت شود. جنبه بدبینانه آنجاست است که انسان‌ها در اجتناب از مشکلات وحشتناک به شکلی درخشان عمل نمی‌کنند. ما از یک مشکل وحشتناک برمی گردیم، اما این کار را دوباره و دوباره انجام می‌دهیم".

گارنر هم چنین زمانی که ایده‌آل روزنامه نگاری را در کانون توجه قرار می‌دهد نگاهی اجمالی به این خوش بینی دارد اگرچه می‌داند که این حرفه امروزه چندان محبوب نیست. او می‌گوید می‌داند که همه از آن حرفه متنفر هستند!

علاقه او به روزنامه نگاری از طرق حرفه پدرش نزدیک می‌شود که دهه‌های متمادی کاریکاتوریست سیاسی نشریات و مطبوعات بود. گارلند در جوانی سعی کرد تا کاراکتر خبرنگار حوزه جنگ را در فیلم هایش خلق کند. او در ۲۶ سالگی فیلمنامه "ساحل" را درباره جوانی همراه با ناامیدی اش نوشت که سال‌ها بعد با کارگردانی "دنی بویل" آن را به فیلم تبدیل کرد. گارلند پس از ان در طول چهار فیلم خود به دنبال موضوعاتی بود که اغلب در روزنامه‌ها پیدا می‌شوند.

او در "اکس ماکینا" در سال ۲۰۱۴ میلادی در قدرت شرکت‌های فناوری، هوش مصنوعی و حتی رضایت غوطه‌ور شد. او در فیلم "نابودی" در سال ۲۰۱۸ میلادی استعاره‌ای بی نظیر درباره تغییرات آب و هوایی ایجاد کرد. سبک کار گارلند این گونه است که همواره در فیلم هایش تماشاگر را رها می‌کند تا خود نتیجه گیری کند.

جنگ داخلی احتمالا ساده‌ترین چارچوب را برای درک دارد، زیرا اگرچه گارنر فیلمنامه را در سال ۲۰۲۰ نوشت، اما تصاویر به ناچار آن چه را که از آن زمان اتفاق افتاده بازتاب می‌دهد: از جمله شورشیان به ساختمان کنگره گرفته تا جنگ اوکراین. امروز صحبت کردن در مورد جنگی که در غزه رخ داده نیز اجتناب ناپذیر است. گارنر افراط گرایی واضح را در مورد رخداد‌های غزه می‌بیند. او نوع رفتار با روزنامه نگاران در مورد بازتاب رخداد‌های غزه را قابل تامل می‌داند.

او می‌گوید: "من فکر می‌کنم دلیل آن که اسرائیل اجازه نمی‌دهد روزنامه نگاران آزادانه به تمام نقاط غزه دسترسی داشته باشند بدان خاطر است که نمی‌خواهد با یک کارزار روابط عمومی مواجه شده و مجبور به مقابله با آن شود. در جنگ ویتنام به روزنامه نگاران امکان دسترسی بسیار نامحدودی داده شد. علیرغم محدود بودن صرف دسترسی باعث شد تا افکار عمومی به شدت علیه جنگ ویتنام موضع گیری کند. از آن زمان به این سو هنگامی که دولت‌ها درگیر جنگ شده اند از تاکتیک‌هایی برای محدود کردن فعالیت روزنامه نگاران استفاده کرده اند. در عراق تاکتیک این بود که روزنامه نگاران با ارتش همراه شوند استدلال مطرح شده برای این منظور آن بود که از روزنامه نگاران محافظت بعمل آید، اما آن چه واقعا در عمل انجام می‌شد این بود که ارتش روزنامه نگاران را کنترل می‌کرد".

این دیدگاه ضد جنگ همان چیزی است که گارلند را هدایت می‌کند. او می‌گوید: "وقتی وقت زیادی را در اطراف سربازان می‌گذرانید می‌توانید در یک روز ترس، لذت، شوخی و کسالت را به طور همزمان ببینید. این وضعیتی انسانی است. درست مانند فراموش کردن وحشت از یک درگیری به درگیری دیگر از اوکراین گرفته تا غزه".

گارنر هم چنین با دنی بویل و کیلین مورفی دوباره به هم می‌پیوندد تا دنباله "۲۸ روز بعد" سومین فیلم حماسه آخرالزمان زامبی که برای ده‌ها سال به تعویق افتاده را دوباره بسازند.

دیگر خبرها

  • آیا اعتراضات دانشجویی باعث تغییر سیاست آمریکا می‌شود؟
  • آمریکا "هواپیمای روز قیامت" جدید می سازد
  • به وقتِ بیداری
  • آیا دکترین هسته‌ای ایران تغییر کرده است؟
  • پکن: ایالات متحده مانع توسعه چین می‌شود
  • بازخوانی سفر اردوغان به عراق/ اهداف ژئوپلیتیکی ترکیه به بهانه مناسبات ژئواکونومیک
  • خروج نظامیان آمریکایی از نیجر؛ پیروزی استراتژیک برای روسیه
  • جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!
  • ویدیو/ گسترش اعتراضات دانشجویی در آمریکا در حمایت از فلسطین
  • سرنوشت سیاسی بایدن در گروِ تحریم نفتی ایران | فارن پالسی: بایدن به دام افراطیون برای تحریم ایران نیفتد